امسال هم میخواهید یلدا را تبریک بگویید؟ امسال هم میخواهید رسیدن شب چله را برای دوستان و آشنایان پیام شادباش بفرستید؟ شب، آنهم بلندترین و سردترین شب سال، شادباش دارد؟ گذشتگان ما در این سرزمین، از هولِ بلای دامنگیرِ زمستان، مثل گنجشکهای روی سیم برق که از سرما به هم میچسبند و به یکدیگر چفت […]
امسال هم میخواهید یلدا را تبریک بگویید؟ امسال هم میخواهید رسیدن شب چله را برای دوستان و آشنایان پیام شادباش بفرستید؟ شب، آنهم بلندترین و سردترین شب سال، شادباش دارد؟
گذشتگان ما در این سرزمین، از هولِ بلای دامنگیرِ زمستان، مثل گنجشکهای روی سیم برق که از سرما به هم میچسبند و به یکدیگر چفت میشوند، دور هم جمع میشدند و خاطرهی تابستان و حماسهی آفتابِ بلندش را با هندوانهای که یادگار بلندترین روز سال است و راز خورشید را در دل پنهان داشته، میگشودند و مرور میکردند؛ قصه و بذله میگفتند، شاید دستی برمیافشاندند، شب را انکار میکردند و روی از ترس بر میتابیدند. ترس از اینکه آفتاب برنیاید.
از این منظر، بزموارهی یلدا متضمن مفهومی بینظیر در میان تمام فستیوالهایی است که در فرهنگهای مختلف رواج دارند. یلدا، نور را در تاریکترین شب، گرما را در سردترین دقایق و امید را در پوچ ترین ایمان، انتظار میکشد. یلدا بزم انتظار است. اما انتظاری که همواره از شکی زادهی طبیعتِ هستی، گزیده میشود و دوآلیسمی که خصیصهی تمام سنت فکری ایران باستان است، به این طریق، در بزم یلدا نیز خود را نشان میدهد؛ آدمی در یلدا لبخند میزند در حالی که چشمانش نگران است، امید رویش دارد در حالی که تباهی پشت در ایستاده است و به دستافشانی برمیخیزد در حالی که دلش لرزان است.
بر همین اساس است که یلدا را نه جشن بلکه بزمواره میخوانم. جشنها در پیِ پیروزی میآیند و شادخواری، دستافشانی و سرورشان حاصل همین پیروزی است اما بزمها پیش از نبردهای بزرگ برپا میشوند؛ آنها که زندگی را در مخاطرهای عظیم قرار دادهاند با احساسی پیچیده که ملغمهای است از دلهره و تهور، واپسین عشقبازی را با آخرین نشئهی وجودی که در کف دارند، از سر میگذرانند، بر این خواهش روانشناختی و ناخودآگاهِ خود، نامِ بزم میگذارند و صبح فردا به استقبال مرگ میروند. جشن ها یادآوری بودناند و بزمها فراموشیِ هستی.
یلدا بزمی است که به رغم تمام آیینها و مناسک دیگر، آدمی به جای آنکه از وحشت روز رستاخیز و بلای همهگیری که محتمل مینماید، به خدایان پناه ببرد، به انسان پناه میبرد. به جای آنکه از ترس فراگیرش به نماز آیات بایستد، به قبلهی دیگری رو میکند و رنج هستی را با گریز از خدایان و آویختن به دامان انسان، درمان میکند. در شأن این شب، هیچ وِرد، ذکر یا دعایی روا نیست و نیامده است، یلدا شبِ شعر است. یلدا جای مناجات نیست بلکه مقام مصاحبت و گفتگوست؛ “برلبان تو شعرِ روشن صیقل میخورد، من تو را دوست میدارم و شب از ظلمت خود وحشت میکند”.
و بیش از این حتی، شاید بتوان گفت، در این شب، این انسان است که برای نجات خدایان میجنگد؛ میترهای که در چنگ ظلمت اسیر است، با ایثار و دلاوری آدمی، دوباره شهامت جنگیدن و طلوع کردن را باز مییابد.
امروز دیگر من و تو، هیچ بیم و دلهرهای از اینکه خورشید، فردای یلدا برنیاید، نداریم. همه میدانیم که خورشید، لااقل فردا را نیز طلوع خواهد کرد و تا خاموشیاش میلیون ها سال باقی است اما تمام این دانستهها نباید چیستی این مراسم را دگرگون سازد. اینکه علم جدید، بطلان هستیشناسیِ نیاکان ما را آشکار کرده است و منطق یلدا را که روزی نیاکان ما از ورای آن، بخشی از هستی را میفهمیدند و تبیین میکردند به سطح اسطورهای با مجموعهای از گزارههای خرافی تقلیل داده است، بهانهی خوبی برای سکوت در برابر استحالهی این قبیل آئینها و مراسم کهن نیست.
فروریختن هستیشناسی کهن، اگرچه فرمها،مناسک، جشنها و بزمهای منبعث از آن هستیشناسی را نیز متأثر میکند و برخی مفاهیم آنها را از وجاهت میاندازد یا مترود میسازد اما نمیتوان پذیرفت که این فرمها تا آنجا استحاله شوند که مفاهیمی متضاد و متنافی با آنچه هزاران سال حاوی آن بودهاند را ارائه کنند. آیا میتوان پذیرفت، جشن نوروز که همواره متضمن سرور و رویش بوده است ناگهان غم و رنج را تداعی کند و متضمن سوگ و نیستی باشد. بدین نمط، نمیتوان دوگانهی بیم و امید یا انتظار و دلهره را به عنوان دوگانهای که هزاران سال روح یلدا را تسخیر کرده و بزم آن را برپا کرده است، از آن منفک نمود و یلدا را صرفاً به عنوان یک جشن تفسیر کرد.
من و تو امروز، نگاهی صرفاً علمی، تذوّقی و جامعهشناختی به این اسطورهها میتوانیم داشته باشیم و نبوغ نیاکانمان را به طور خاص و شهامت نوع بشر را به طور عام، برای مواجههای چنین هنرمندانه با آنچه ناموس و تقدیر هستیشناختی خود میدانستند(میدانسته)، بستاییم و کمک کنیم این میراث باشکوه، بدور از استحالهای نامبارک، برای آیندگان باقی بماند.
به این منظور، شناخت این میراث در حقیقتِ امر و با ماهیت ویژهاش، اهمیت حیاتی دارد و آنگونه که شرح آن رفت، پذیرفتن یلدا به عنوان بزمواره و نه صرفاً جشنی به سیاق سایر فستیوالها میتواند در شناساندن چهرهی م
تمایز یلدا بسیار راهگشا باشد.
یلدا را در کنار شما به بزم مینشینم، آجیل و هندوانه میخورم، میگویم و میخندم و میرقصم و شادیاش را افزون خواهم کرد اما یلدا را به رسم سایر جشنها، به شما تبریک نمیگویم بلکه یلدایی پرامید و هرچه کوتاهتر برایتان آرزومندم. شما هم خلاقیت واژگانی خود را به کار بگیرید و یلدا را با عبارتی جز تبریک و شادباشهای متداول و مرسوم بلکه با واژگانی که هویت متمایز یلدا را نیز بیان دارد به یکدیگر بشارت دهید.
احسان نعیمی_ یلدای۱۳۹۹

Friday, 24 March , 2023