از منظر نگارنده شاید شهاب طباطبایی انسان بدی نباشد و شاید هم شهاب طباطبایی به پیروی از حزبش یا دستور کسی در جلسه با رئیسی حاضر شده ولی شهاب طباطبایی از چشم ما و خیلی دیگر از جوانان اصلاح‌طلب افتاد ... حالا که دیگر جامعه مدنی از بین رفته آقا شهاب با رای قاطع شورای مرکزی حزب ندا به دبیرکلی حزب منصوب شدند. ما که عضو ندا نیستیم و تعلق خاطری هم به ندا نداریم ... ولی آقا شهاب چه خبر از اینورا ؟

حزب ندا البته که یکی از احزاب با ماهیت دوگانه است که در فضای سال 92 و با رهبری صادق خرازی تشکیل شد… اینکه اصلا آیا صادق خرازی اصلاح طلب بوده یا نه ، به کنار اینکه اصلا صادق خرازی در انتخابات سال 92 به روحانی رای داد یا نه باز هم به کنار که در مورد این دو مسئله هنوز که هنوزه شایعات زیاد است . اما توقع نداشتیم … شهاب طباطبایی هر چند با حضور در ندا و حضور دوباره در کنار مجید فراهانی و … تبدیل به این شخصی شود که امروز هست .

همان خرداد ماه پارسال در حالی که گروهی از همقطاران همچنان داشتند بحث میکردند که آیا با این شرایط رد صلاحیت ها حضور در انتخابات صحیح است یا خیر و آیا رئیس جمهورِ برآمده از این انتخابات یک رئیس جمهور دموکراتیک است یا نه ! و گروهی دیگر در حال جمع آوری یک جامعه مدنی محدود برای حفظ همین حداقل ها بودند . آقا شهاب و همکاران تیشه و تبر را برداشتند و به ریشه هر دو گروه اصلاح طلب حاضر در میدان زدند. آقا شهاب … دوستان در ستاد منتظرتان بودند … در دفتر آقای رئیسی عکستان منتشر شد .

شهاب طباطبایی برای من و خیلی از جوانان اصلاح طلب یک نماد بود . نماد کسی که در صف متهمان دادگاه کودتای مخملی نشسته بود و انگار نه انگار که آن بالا داشتند در مورد ادامه زندگی اش تصمیم میگرفتند . اما آن عکس با سر بلند و نگاه محکم به دادستانِ در حال سخنرانی کجا و آن گردن کج گرفته و ماسک محکم زده در محفل آقای رئیسی کجا ؟ آقا شهاب از اینورا خوش آمدید ولی متاسفانه خیلی دیر آمدید … !

شهاب طباطبایی و دوستانش (سایر نفرات در عکس ) نماد گردن کج کردن در برابر قدرت شدند. نماد خم شدن در برابر فشار گروه های فشار نماد اینکه ما میتوانیم حتی به یک کاندید مشترک با اصولگرایان هم قانع شویم … نماد اینکه ما زینت نظامیم اما آقا شهاب این بغض یک ساله که امرور در قلم من میشکند برای این است که شهاب طباطبایی و دیگر دوستان شهاب آبروی ما را بردند ما را در جبهه تنها گذاشتند . آقا شهاب به عکستان در کنار آقای رئیسی نگاه کنید ! شبیه عروسک های خیمه شب بازی زدید و رقصیدید و ما را در جایی قرار دادید که دیگر نمی توانستیم کاری بکنیم … .

همان روزی که آقایان از تمامی روزنامه های اصلاح طلب احتمالا به خاطر اینکه مبادا سهمیه کاغذ و یارانه رسانه اشان قطع شود داشتند به به کنان و چه چه کنان از رئیسی و پذیرایی اش تعریف میکردند . ما تا پاسی از شب داشتیم جلساتی برای ستاد انتخاباتی را راه می انداختیم که هیچ امیدی نداشت . چون بازوهای رسانه ای احزاب ما همه داشتند در دفتر آقای رئیسی موز پوست میکندند .

فردای آن روز یکی از دوستان با سابقه ام با تلفن در حالی که هر دو داشتیم پستهای عجیب تسنیم و فارس را میدیدیم که انگار دارند ما را مسخره میکنند میکنند . دوستم پشت تلفن گفت : شهاب هم رفته بود … شهاب با چه رویی رفته بود شهاب با چه دلی رفته بود … چطور دلش اومد بره ؟

امروز انگار تصویر برایمان روشن تر از دیروز و دیروزها شده … پارسال این موقع همین آقایون درون عکس سعی میکردند تا به رئیسی وزیر معرفی کنند و البته با همین دیدار سعی داشتند بگویند که رئیسی قرار نیست که دولت محافظ کار و دست راستی ای را روی کار بیاورد که قرار است یک دولت ائتلافی و کوالیسیون و شاید حتی با مشی لیبرال روی کار بیاید.

امروز آقا شهاب تبدیل شدند به دبیر کل یکی از احزاب اصلاح‌طلب که از بد حادثه یکی از بیشترین اعضا را نیز در برهه ای داشته اند . آقا شهاب از اینورا ؟ گاوی گوسفندی چیزی بگویید برایتان دم در جبهه اصلاحات بکشیم … بگویید که جامعه مدنی برایتان هورا بکشند … ولی متاسفانه دیگر جامعه مدنی وجود ندارد . جامعه مدنی همان شب از هم پاشید که خبر دیدار شما با آقای رئیسی در تمام وبسایت های اصولگرا و دست راستی چرخید . آن روزی که ما نفهمیدیم چرا ولی پشت به تمام احزاب و رو به قدرت ایستادید و طلب سهم از دولتی کردید که مشروعیتش هنوز که هنوزه زیر سوال است . از حقیر این جمله را بشنوید . اشتباه کردید …!